زیبایی و عشق
زیبایی و عشق
سطح دشت را عبور رود زمان گرفته در آغوش ،به بلندای کوه میشتابم آنجا که هیاهوی رود به سکوت میرسد و آشوب زمان به انتها،انتهایی که آغاز سفر در بی زمانی ست درست از ورای نقشی که زمان کشیده پای تابلوی آفرینش.سکوت که بر دشت اندیشه مینشیند توجه میروید در هوشیاری کامل و تمام وجودم پذیرای دریافت و خلقی جدید میگردد نه تکراری از برداشت ها و تفسیرها و تصویر سازیهای برخاسته از عادات.سکوت که مرا و من او را که در آغوش میکشم،عشق خود را نمایان میسازد .عشق در بی قضاوتی و تهی بودن از تضادها همچون خورشیدی طلوع میکند در ارتفاعات کوهستان سکوت .عشق که نمایان میشود ،زیبایی آشکار میشود که زیبایی محصول تهی گشتن از قضاوتها و افکارها ،سوختن من شیطانی است که ذهن و اندیشه و باورش را مرکز هستی میدانست و حصار قضاوتش با این من، تمام بودنش را آشوبی کرده بود در تقلا و بیقراری.سکوت که میکنم عشق میروید ،عشق که آغاز میشود همه چیز زیباست و زیبایی پدیدار از کران تا بی کران
رضا25/2