در فراز پل

ساخت وبلاگ

الهی....عاشق تویی...معشوق تویی و در هماغوشی معشوق و عاشق است که عشق تویی..رو به تو نیستم که نیستم جز نفس تو و نیستم جز در تو..این تویی با زبان خود با خود در سکوت و نجوا به گفتگویی و این منم که در من بودنم ،همه تویی.و من در نبودنم همه تند بادی که بی قرار در تقلای قراری است که خود اوست..با تو چه گویم وقتی نه منی هست و نه تویی و که همه اویی است که پیدا و ناپیدا اوست ،و ناپیدا در طلب پیدایی و پیدا در اشتیاق ،آن را به زلال برکه ،تصویر بودن.مخلوق همه کلمه هست و کلمه،ظرفی که مظروفش تویی و ظرفش ،نقش دو دستانت بر لوح سپید.با تو چه میتوان گفتن وقتی تو میدانی انچه که نمی دانم و تو میدانی انچه که من در توهم دانستنش به نادانی ام.من از سایه ها گذر کردم ،سایه ای نیست حتی مرا،رود در دریا همه دریاست و قطره در اقیانوس نیز اقیانوس .من از هیاهوی صدا و اوا به سکوت رسیدم که ظرف سکوتم همه نوری است که ارتعاش رقص ان بر مدار عشق است.هر انچه ز توست خیر است که تو خیری و هر انچه ز منی که من پنداشتم به خطا ،در خطا‌.امده ام به خلوت دلی که تصویر گر رخسار توست تا با خودی در عاشقانه باشم که چشمانش ،رنگ نگاه توست ...‌این از من به من رسیدن همه نقطه ای بود از تو در تو .و اکنون ....در فراز پلی ایستاده ام که رود از زیر آن در گذر است و من ناظر و من منظره ...چون همه من شد‌....جرعه شرابی از جام تو بر اقلیم هستی چکید و هست شد

رضا۶/۳۰

رقص زمین...
ما را در سایت رقص زمین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonunemehr بازدید : 81 تاريخ : جمعه 7 مهر 1402 ساعت: 4:10