عشق و آفرینش

ساخت وبلاگ

آفرینش بر اساس عشق به پیدایش رسید .و عشق به معنای، درک اشتیاق در به کمال رسیدن است.عشق در جسمیت و جنسیت و ..در واژه ای محدود نمیشود زیرا که عشق ،خود حرکت در جهت کمال است و حرکت، لزومه ی بودن در جهان مادی.مادیات و قوانین حاکم بر آن در نقصان و ناپایداری است و همواره در حرکت به سوی ماندگاری و قرار ،همچون چرخش ذرات ،رقص سیارات و حرکت انسان در دو بعد معنوی و جسمانی.تا در عالم ماده هستیم در عشق و به سوی کمال هستیم .حرکتی دایم از حجاب در حجاب دیگر و خود این حرکت به معنای وجود عشق است .عشقی که معنای تلاش انسان در رسیدن به کمال و قرار است.به حقیقت رسیدن و از نسبیت دست شستن.این حرکت تا زمانی که "من" وجود دارد باقی ست و با فنای این من به پایداری میرسد.

تمام آفرینش ذکرهایی است که بدون وقفه در خواب و بیداری در تلاش است ،که ساز دل انسان را کوک سازد تا موسیقی عشق را بنوازد و در حقیقت بروید.قفل دل که بشکند و حجاب چشم که برافتد ،درعالمی خویش را درمیابد که همه نور و موسیقی و شیدایی و شور و رقص نماز است.ذکر به معنای به یاد آوردن است،هوشمند بودند  و هوشیارانه نظاره کردند.به خویشتنی که از عالم بقاست،از دیار حقیقت از سرزمین نور ،از لطافت از پاکی از ترازهای انرژی بالا .معرفت به این خویشتن است که عشق را از لایه های رسیدن به کمال جسمی و جنسی که لازمه ی حیات است به کمال معنوی و اندیشه ای میکشاند. ذکر همانا ،درب دل خویش زدن است تا دل گشوده گردد به حرم امن حقیقت.

ستایش، از تمایل به کمال برمیخیزد،استعانت و یاری جستن از مطلوبی که دل و عقل به طلب آن هستند تا با رسیدن به آن ترازهای انرژی اش کامل شده و به پایداری برسد.این ترازها اگر در جسمیت و جنسیت خلاصه شود، بالطبع با رسیدن به آن ؛رو به خاموشی کرده و از بین میرود، چون عشق محصول دور بودن و تلاش برای رسیدن است خود مسافر است که تا در سفر به سر میبرد ،عاشق است. و تمام این فرآیند یه معنای ،معرفت به خویشتن حقیقی و میل به کمال و مسافر بودن است ،همه ی این مراحل یعنی عشق .عشق همانا میدانی لطیف و عظیم است که انسان با کوک کردن قطب نمای  موجودیت خویش در راستای تعالی قرار میگیرد.

با معرفت به خویشتن است که عشق آشکار میشود ،محرکی قدرتمند که انسان را مسافری میسازد تا در سفر به زمین ،در اکنون باشد و هر نفس به نقاشی نقش، مبدایی که مقصد است و ناظری که منظور است و معشوقی که عاشق است .همه ی شناخت است، که ناشناخته ها را معشوقی میسازد تا انسان شعله های عشق را در خویشتنش شعله ور نگه دارد و حرکت نماید.حرکتی برای جهت دادن به اکنون و نفس ها.نیایش به معنای تسبیح و شکر گذاری وجودی است که شناخته نمیشود .آنچه را که میشناسیم و با شناختن در سپاس و نمازیم بی شک خداوند یکتا ئی ست .که خداوند به شناخت نمیاید زیرا که ما نه به عنوان ناظری در روبروی او که به عنوان مسافری در عوالم او در سفریم .همچون قطره ی لغزنده ای در دریا.

معرفت ،همانا شناخت است .شناخت نسبت به خود،خویشتنی که از وادی بقاست وبواسطه ی جسمیت، مسافر عالم ماده ،عالمی از نقصان ها و نسبیت ها و حرکت ها .شناخت نسبت به خالقی که در شناخت ما محدود نمیشود .ما تنها همچون جامی از اقیانوس بی کران ، بی کلمه ای و بی انتهای او ،به اندازه ی ظرف و توانایی خود برداشت میکنیم. و هیچگاه به شناخت او نمیرسیم .و همین شناخت از بی شناختن است که عشق را در ما شعله ور میسازد تا ما حرکت کنیم .حرکتی جاودان از لایه های تو در تویی که شخصیت "من" را شکل داده است و تا این هست ،فاصله ایست که طلب میکند مسافر بودن را.حرکت را ،نماز را.

رضا 3/19

+ نوشته شده توسط رضا در جمعه نوزدهم خرداد ۱۳۹۶ و ساعت 14:32 |
رقص زمین...
ما را در سایت رقص زمین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonunemehr بازدید : 137 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 11:23