خود شناختن

ساخت وبلاگ

جستجو آغاز شد وقتی در زلال رود تصویر کسی را دیدم که وقتی شادی در من زبانه میکشید لبانش میخندید و هنگام اندوه،چشمانش میگریست.نمبدانستم تصویرم در آب ،تصویر سازم روبروی آب یاانکه در نظر گاهش این دو و رود را به نقش نقاش است.میاندیشم که من کیستم و در جستجوی خویش مسافر هفت شهر عطار گشته و عاشق میشوم.برای تعریف انسان لازم است تصور کنیم انسان دارای سه ماهیت است ماهیت اول ،ذاتی که در اوج کمال است،دانایی مطلق ،مدینه ی فاضله و انسان کامل .هیچ جستجو و حرکتی در این ذات وجود ندارد ،زیرا که نقصانی بر آن حکمفرما نیست.ماهیت دوم،آن شخصیتی که هستیم،این شخصیت نتیجه ی تمام بیان ما از درک  ذات است.آنچه که هستیم، ما را به موقعیتی میرساند که در آن آگاهی قرار داریم.و ماهیت سوم،مشاهده گری که ماهیت دوم ما را در موقعیت آگاهی اکنون میبیند و با قرار گرفتن به این موقعیت،نگاهش به افق های دور دست و مسیری که برای او در این موقعیت آگاهی مشخص گشته است دوخته شده است .موقعیت دوم و سوم نتیجه ی آگاهی است و ذات در ناخودآگاه ما در کمال.

ما همواره در یک آگاهی قرار داریم ،این آگاهی معلول ادراک است و ادراک معلول به ظهور رساندن فهم ما از ذات خویش.ظهور به معنای بیان فهم است .مثال مهربانی در ذات نامحدود و به حالت معنا و کامل قرار گرفته ،این محبت به شکلهای متفاوت از ما ظهور میکند،نوع آن متغییر است ،نسبت به فرزند،همسر،دوست ،جامعه،طبیعت و....اما در ذات بی شکلی آن و نامدود بودن آن در کمال مطلوب است.ما با فعلیت دادن و جاری کردن آن به سمت بیرون در واقع از این نثار و خروجی ،حس محبت را دریافت کرده و آنرا درک میکنیم با درک این بخشش و نثار در آن موقعیت آگاهی قرار میگیریم.حال آنکه این نثار و خروجی تمام موجودیت من از محبت نیست بلکه با اشکال مختلف از من صادر میشود با صدور هر حالتی از آن به موقعیت آن حالت میرسم و همواره عطش شکل کاملتر آنرا دارم .در واقع همواره به دنبال قرار گرفتن و تطابق با ذات خود هستم .اما در درک من از ذات به ناگزیر در محدودیت شکل ظهور.انسانی که رفتارهایش مطابق با شرایط پیرامون و شخصیت های مقابل است در مرحله ی ظهور ذات به محدودیت و شرط است و همواره از شناخت ذات خود غافل میماند زیرا ،ذات را مجالی برای بیان چهره ی بی نقاب و عریان خود نیست و تا بیان نگردد به درک نمیرسد و تا درک نگردد  به آگاهی تبدیل نمیشود و تا آگاهی شکل نگیرد در آن موقعیت مقیم نمیشود مشاهده گر که توانایی رویت افق های دیگر را داشته باشد

ما همواره در بین این سه محیط در حال جستجو هستیم .با این بیان که ذات محیطی متفاوت با دیگر محیطها نیست بلکه محیطی است که محاط بر تمام شخصیت های دیگر است و هوشیاری و مشاهده گر در تلاش بیان و به ظهور رساندن آن خویشتن حقیقی که نامحدود است و با هر بیانی به شکل و موقعیتی دیگر از آن میرسیم که بیان نگشته است زیرا خود بیان همانگونه که ذکر شد در ماهیت شرطی و تجلی گر ی اش همواره تحت تاثیر محیط و نفرات مقابل است تا زمانی که مشاهده گر ،اکنون من را در تطابق با آنکه باید باشم قرار دهد و درهم تنیدگی این و تطابق کاملشان یعنی در موقعیت ذات قرار گرفتن ،از بین رفتن بیان و ظهور و فقط یک نظاره گر بودن ،نظاره گری که حتی در سکوتش بی قضاوت است و بی خواسته ،هیچ چیز نمیجوید ،هیچ عملی را با توجه به عکس العمل و شرایط انجام نمیدهد .فقط هست و این بودنش با شدن به یکتایی رسیده و هست بودنش ساده و در جاودانگی و بی تغییر و در خلوص کامل است.

در رود خیره میشوم به خویشتن مسافر گشته ام .خدا در ذاتش بی کلمه و بی ظهور و بی محدودیت و بی تغییر است ،او در دانایی مطلق و در کمال با خویشتن است .هیچ حرف و کلمه ای نمیتواند او را بیان سازد اصلا به بیان نمیاد زیرا که بیان یعنی محدود کردن،محدود کردن برای فهمیدن و تمام فهم ها و خرد ها از او و در او و به سوی اوست ،پس راهی برای کشف و درک ماهیت او در ذات نیست زیرا که همه ی عقول در اوست نه در روبروی او یا موازات او .پس هیچ ادراکی از ذات او شکل نمیگیرد و به دلیل عدم شکل گیری ناگزیر ادراک ،بالطبع به بیان و کلمه محدود نمیشود .هست .همین به سادگی هست و وجود هر موجودی است و هر موجودی از او وجود را پذیرا میگردد در عالم امکان و به ظهور این فهم نازل شده در کلمه ها ،با ظهورش بی بیان آن در حیات است.

خدا خواست خویشتن را به مشاهده باشد ،پس در حیطه ی توانایی او که از بیکران تا بیکران هست ،تجلی ها جریان یافت.تجلی ها برای مشاهده گشتن و بیان شدن باید به فهم میشدند ،پس  عقلها بنا به ظرفیت خویش ،درکی از آنرا به فهمیدن بودن.فهمیدن که انجام شد ادراک ،به ظهور رسید و در ظهور رسیدن به درک و در درک به" فهم نامحدود بودن"، این تجلی و در محدود بودن بیان رسید .حرکت در خلقت آغاز گشت .حرکتی برای بیان دیگری از تجلی.موجودات در واقع در بین آن تجلی که هستند و آن تجلی که باید باشند در جستجو هستند و آنکه باید باشند نتیجه ی درک و آگاهی آن مشاهده گر است از ذات .در واقع این حرکت منتج از ضمیر ناخودآگاه و شاکله ی وجودی هر موجودی است که خمیر مایه اش از کمال است .از دانایی مطلق .در شکل ظهور اما همواره در محدودیت بیان و ادراک .این بیان ها و ادراک ها در حال تغییر از آگاهی اکنون که منتج بیان است به آگاهی دیگر.این حرکت همیشه در اوست و رو به او .قرار را در بیقراری حرکت یافتن و احساس رضایت از به ظهور رساندن معنا و خسته از تکرار یک ظهور .

شناخت خویشتن به معنای درک خویشتن است و درک خود به معنای به ظهور رساندن و بیان فهم از ذات خویش است.ذات همانا ،مطلق کامل که حقیقت است .پس با جستجوی خویشتن در مسیر ذات قرار میگیریم، در مسیر دانایی و حرکت ،در مسیر بیان او.و با بیا اوست که از حس و درک و لمس حیات خویش در سرور میشویم چون به ذات خود روی نموده ایم و نوای نی موجودیت ما از وجود میسراید .اما اگر این شناخت در گیر غرایز و توهم باشد ،توهم اسم زیبایی است چون عاری از ماهیت و موجودیت و حقیقت است و در ذهن مصور میشود و این تصویر انعکاس یه تجلی نیست بلکه انعکاس جهلی است که آگاهی را در اسارت غریزه قرار داده است یعنی در بند ،ناپایداری زیرا تمام غرایز و حواس فقط به عنوان یک بیان در خدمت انسان به عنوان اندیشیدن است و این اشکال در طبقه ی ماده پاسخگوست .شکلهای یک نقاش بالطبع بیانگر هنر مطلق نقاش نیست بلکه بیانگر حالتی است که نقاش در هنگام مصور ساختن در آن موقعیت قرار داشته است.حواس و غریزه تنها ابزاری برای نقش آفرینی انسانی که در ذات خویش مقیم دانایی و در حقیقت است.

به خویشتن که سفر میکنیم ؛در گذر از هر راه به راهی دیگر میرسیم ،در واقع ما به سوی خویشتن در حرکتیم ،حرکتی مستمر در شکلها و بیان های متفاوت ،آشیانه ی ما در ذات و قرار ما در وحدانیت است.در این سفر ما به بیان و فهم خویش از آن دانایی در حرکت از کویی به کوی دیگر .دو کوی یکسان یعنی ماندن در مردن در آن شکل بیان و آن آگاهی .هر آکاهی ای محدود به شکلهای آگاه کننده و آگاه شونده است .این حرکات رقصی است بین دو شکل بیانی، که از من حقیقی به ظهور میرسد و با این ظهور هم شخصیت مرا رقم میزند و هم فهم مرا از خویشتن .پس در هر بیانی من در تلاش برای بیان شعور و درک خودم از خویشتن هستم .خویشتنی که ذات است .و خدا به خلقت ایستاد تا به بیان باشد خود را ،بیانی برای مشاهده ی خویشتنش .او عشق است و در خلق عاشق و معشوق در واقع نظاره گر بودن نظاره گشته شدن را در قالب یک آگاهی روانه کرد تا به ظهور آن ؛نمایان شود و به بیان برسد .

من به عنوان یک مشاهده گر در بیان درک خویشتن از خود به نمایان ساختن فهم و شناخت از خویشتنم .این سفر در حیات جاری است .آفرینش در این مسیر از او به او در رقص است .همه در او به سوی او در حرکت .بیان ها ما را به محدودیت میرساند و هر بیان شکلی از تجلیات اوست که با محدودیت عقل ما به نقش میشود.تا زمانی که دست از بیان بردارم،قضاوت گر و تجلی گر نباشم .من نباشم و او باشد .اینجا همه چیز در مطلق بودن خود جاری است ،رحمانیت هست ،نور هست ،هیچ کلمه ای شکل نمیابد ،هیچ تصویری خلق نمیشود ،هیچ بیانی به تبیین نمیرسد .همه چیز در عالیترین شکل خود در بی شکلی است و اینجا که رسیدی به آن نقطه رسیده ای که سفر ت آغاز گشت.سفری برای گرد افشانی از رایحه ای در اوج خوشبویی و مسرت.آنگاه که سرور و شادمانی و غم و اندوه همه رخت بست .هست بودن آغاز میشود.هست که میشوی دیگر معشوق و عاشق بی معناست و عشق میدرخشد و هزاران پروانه از لمس اشعه های این طلوع خورشید درن به رهایی از پیله و بال گشودن در عالم موجودیت در رقص میشوند.سفر از خدا تا خداست .

رضا 5/31

 

 

+ نوشته شده توسط رضا در دوشنبه سی ام مرداد ۱۳۹۶ و ساعت 23:21 |
رقص زمین...
ما را در سایت رقص زمین دنبال می کنید

برچسب : شناختن, نویسنده : jonunemehr بازدید : 123 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 1:31