بیداری در خدا

ساخت وبلاگ

خورشید.. ساز آسمان را کوک میکند و پرنده های زیبا از فراز آشیانه ی ،گلدسته های رسیده به بوسه ی ابر و باد،پر میگشایند و نوای دلنشین اذان ،نوازشی میشود بر نت های موسیقی قلبی که در کوک گشتن ،عشق را میسراید و آغوش معشوق را مینشاند در دستان انتظار.قطره های آب، باران میشود و رخسارها را میشوید از غبار خستگی.چشمه های نور میجوشد در  شعف درک حضوری که همه چیز در او، از هیچ به ظهور میرسد و در سوی او به هدفمندی و حرکت.دلها در خدا بیدار میشوند و لبها با سرودن ترانه ی نیایش عاشقانه ها به آرامش.نماز ،فرصتی برای عشقبازی پرواز پروانه و گلبرگهای حیات و آفرینش است.فرصتی برای شکستن پیله های خود ساخته و تارهای خود تنیده.نماز همچون نسیم آرامی است که سرور و طراوت را از عمق وجودت به هویدایی رخسار میاورد و بر عطش لبان ذکر،شعر مهربانی و درس عاشقی میخواند.گلدسته ها میبرند دل را تا آسمان.

آسمان ،جایی در دوردست نگاه چشمان نیست،جایی نیست که با تلسکوپ و دوربین و شبهای صاف کویری توانایی دیدنش را داشته باشیم.آسمان ،مقامی است در ورای ارتعاش چشم و حواس ،نه دور دور ..لا به لای رویاهای نیمه شب که خواب از چشمانت را نوای یک آگاهی میشکند،پای خاموشی ذهن و عقل و علم و دانشته ،آنگاه که آگاهی بی هیچ تلاشی در تو شکوفا میشود،وقتی دست از تقلا برداشته و به خدا یقین نموده ای در تسلیم آگاهانه.آسمان ،نزدیکتر از چشم است با نگاه تو.خیال را میگشاید تا آنچه به حواس نمیاید را در ظرف بیان تو بگنجاند و با قلاب اندیشسیدن به صید ماهیان اندیشه بپردازد.آسمان گذشتن از رود زمان است و شیرجه زدن در چشمه ای که کلمه ها را در رود ،بیان مینشاند.آسمان ..آگاهی فراتر از علمی است که در محاسبه و کلمه به حبس بنشیند .آسمان خالق علم و معلوم است.آسمان را لطافت ابرهای خیال سرشار میسازد از عطر باران و خاک...آن بالاها ،در اوج کوه بلند اندیشه...باران میبارد آرام .

پروانه های نیایش که میبرند مرا از سجاده ی زمین تا آسمان لطیف مهربانی،در میابم که زمان تنها تعریفی است برای بیان حرکت و حرکت ،تنها جابجایی ما در این کره ی آبی چرخان نیست ،که میتوان در محراب آغوش معشوق به عشقبازی بود و بی جابجایی جسم،هفت عالم عطار را سفر نمود و هزاران خورشید را از لایه های درون به ظهور رساند.میتوان بی جرعه ای از شراب ،میخانه ی شراب خیام را در مستی دل به سخره و حیرت رساند،نوای نی وجود به ترانه میرسد وقتی در سجاده ی عشق،همه معشوق میشود دلم.نفسهای اش در من مینوازد مرا و من در نواختنم او را به نماز میشوم .درمیابم داشته هایم فراتر از آن است که به شمارش آید و با شمارنده ها حساب گردد.در میابم که مالک جهانم وقتی جهانم همه جانی است که در شیفتگی تار گیسوی تو به رقص و شعر و شور و شیدایی است.

رضا6/27 

+ نوشته شده توسط رضا در دوشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۶ و ساعت 20:36 |
رقص زمین...
ما را در سایت رقص زمین دنبال می کنید

برچسب : بیداری, نویسنده : jonunemehr بازدید : 112 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 19:50