مهمانی خورشید

ساخت وبلاگ

زوزه های بی امان باد ،سردی جاده ها و جیبی تهی از پول برای خرید وعده ای از غذا.ماشین به سختی در دل شب راه میرفت .سرنشینان نا امیدانه به این فکر میکردند که مسافری را جابجا کنند و پولی و وعده ی غذایی و گرمای اطاقی برای خوابیدن.دستان نیازی به کمک دراز شد . آهی از دل برای نداشتن گرمایی که ببخشند ،غذایی که مهمان کنند .و باز جاده و زوزه های باد و سرمایی که بر جان مینشست .روشنایی کلبه ای و نشستن نوایی در دل که موسیقی امید را مینواخت.دستانی تنها را بر درب بسته کوبیدن و نوای دلنشینی، به گشودن در و گشایش جان .نیازمند درب را گشود و در حیرت نگاه آنان ،ضیافتی از عشق و مهربانی برپا بود .آنان مهمان نور بودند .نوری که از اعماق سیاهی و سرما ،آنان را به مهربانی و لطافت فراخوانده بود .باران صدایی با دشت دل آنها میگفت ..مهم این است که بدانیم مهربانی هست ،بدانیم که انسان وجودی هست، که در تغییر داشتن و نداشتن دستخوش دگرگونی نمیگردد .وجودی که گوهر آفرینش است و تمام هستی ،مزرعه ای برای رویش دانه ی آن.وجود خود را قدر دانستن ،و گوهر جان خود را نیالودن در فضله های خوک حرص و طمع .وجود خود را نفروختن به بهایی که میرود به تنزل و فنا....موسیقی میسرایید ،طعم غذای عشق غوغا میکرد ،درون خانه دستان خدا قلبها را گرفته بود در آغوش ..پشت پنجره ها زوزه ی باد ،نوای نیایش را میسرود و جاده های خلوت در شب تیره ،مسیرنوری گشت برای رسیدن به خورشید...
رضا10/21 بر اساس خاطره ای واقعی از برادر و دوستی عزیز

رقص زمین...
ما را در سایت رقص زمین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jonunemehr بازدید : 111 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 5:13