سفر باید کرد

ساخت وبلاگ

آسمان شهر گم میشود در بدرقه ی آفتاب و راه خورشید را هزاران هزار قطره نور به جشن ایستاده اند.درست در مرز شب و روز،سایه روشن آفتاب و مهتاب،مینشینم رو به عروج کوه بلند، که قنوت دستانش ،در لا به لای لطافت ابرهای پراکنده ،گم گشته است.چشمانم را میبندم ؛ به آرامی موسیقی نفسهایم جاری میشود از ساز دل تا سکوت شهر.حرکت ذره ها ی هوا که در آغوش فضا سرشار از حیات و به پایکوبی اند.ذره هایی که حامل هوای تازه اند و با نفسهایم ،همسفر با خون در تمام کالبدم ،طراوت و حیات را جاری میسازند و خستگی و کسالت را از جسمم وام ستانده و به فضا میسپارند.به ذره های هوا دقت میکنم،فرشته های نادیدنی که حامل حیات برای ما و خارج کننده ی یکنواختی و ممات از ما هستند.حس خوب در آغوش خداوند بودن را لمس میکنم .فرشته هایی که مرا ارتباط میدهند به منبع حیات.زلال رود نور در من جاری میشود ،میدرخشد تمام وجودم ،همچون مهتابی ،که در گوشه ی شب آرام به رقص نورنقره ای از خورشید به زمین ،پلی زده از هاله های نوری لطیف.

سفر به درون آغاز میشود وقتی خویشتن را به مشاهده میشوم،جسمی که همچون پوسته ی بذر ،محافظ جواهر گرانبهایی است که در پیوند ازلیت با ابدیت برای روییدن در آگاهی نهاده شد و آگاهی گشت.سفر به اعماق درون همواره طولانی و شگفت انگیز است .از اماکن و منظره ها خبری نیست که خود منظر و نظرگاه و ناظری.از لایه های آگاهی عبور میکنی از هیاهوهای بی پایان "من هایی" که در غوغای بی پایان، هر یک در حال کشیدن اندیشه به توجه در فضای خود هستند در عالم خود.به من ها نباید توجه کرد همچنان که در عبور از راه ،با توجه به گذرها از مقصد جدا میمانیم،من ها هستند تا عبوری باشد و راهی.جاده ای که اندیشه را میرساند در هم جهتی با قبله ی آفرینش،مرکز پرگار خلقت،یکتایی مطلق.سفر که آغاز میشود ،آشوب امواج ذهن فراموش میشود و من در ورای این غوغای بی انتها ،همسفر با ابرها سبکبال شناور میشوم در ترانه ای زیبا که نت های اش هم نیایش و سکوتش ذکر است.ذکر به یاد اوردن رسالتی عظیم که بیانگر این مهم است که ،تو مسافری برای بذر افشاند دانه های نور برای اندیشه را خلق نمودن برای جاری ساختن معناهای جاودان...تو انسانی مسجود عالم.

چشم میبندم و نفسهایم همچون،نسیمی میبرد قایق وجودم را که بادبانهای اندیشیدن را برافراشته و با مسافر تعقل از رود اندیشه ها  گذر میکند،به سکوت اندیشه که میرسم،همه چیز تسبیح میشود.نماز دانه در اعماق خاک انتظار،وضوی برگها در روییدن از سجاده ی شاخه ها،آدمها،باورها،جدایی ها میسوزد در شعله ای که از ناکجا آباد به سوختن فاصله ها زبانه میکشد.همه رو به سوی خدا و در تسبیح اند.تفاوتها کم رنگ میشود،محو میشود.همه چیز برای بارش بارانی است که بفهمیم مهربانی هست،دوستی و عشق و همیاری،که بدانیم یکی که در یکتایی بی نظیر و در وصف ناشدنی و هر موصوفی را وصف است.که بدانیم این همه رود حاری را یک سرچشمه بیستر نیست.رحمانیت طلوع میکند...چشم که میبندم نمیدانم به کجا میبرد مرا نا خودآگاهی که در آگاهی نمیگنجد.گم که میشوم در لایه های خویش گویی ،حجاب ها به کنار رفته خود را میابم.خدی که چنان ممتد و بی انتهاست که تا خدا...........سفر باید کرد

رضا5/24

 

+ نوشته شده توسط رضا در دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۶ و ساعت 21:33 |
رقص زمین...
ما را در سایت رقص زمین دنبال می کنید

برچسب : باید, نویسنده : jonunemehr بازدید : 121 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1396 ساعت: 11:06